هر روز صدای سوت قطاری را میشنوم که به مقصد خوشبختی میرسد و من از پشت پنجره ی نیمه بازی که دنیای بیرون را با همه خوبیها و بدیهایش، زشتی ها و زیباییهایش به تصویر میکشد
خاکستری...
کاش دنیای من هم رنگی بود و مقصدم خوشبختی...
حتی باد و چرخه ای از جنس چوب...
***
آینه را بر عکس میگیرم باز همان چروکهای پیشانی و چهره ای خسته که حاکی از درونی خسته است...
کاش آینه ای بود که نه تنها زیباییهای ظاهری، زیباییهای درون نیز نشان میداد
خسته ام از تمام آینه ها...