هر دم فرياد برآورم و پاسخي از جانب تو نيايد
گناه من به بزرگي خوبي تونيست
بيا تا باز باهم قدم زنيم
در كوچه هاي خلوت شب
بر در خانه ات مينشينم
تا بيايي
من هيچ
آنها كه مرا با تو ديده اند منتظرند
تا باز ببينند نوري را كه از دستهاي گره زده مان ميتابند
و جان بگيرد زندگي سردشان
آنها ميخواهند لبخند بزنند
ارسال دیدگاه شما
نظرات: